جویبار مرگ، جاری است
- شناسه خبر: 5655
- تاریخ و زمان ارسال: 29 بهمن 1402 ساعت 14:33
- منتشرکننده: بشارت آنلاین
تاملی انتقادی در فراگیری تمنای مرگ در زندگی روزمره ایرانیان:
جویبار مرگ، جاری است
بشارت نو، جبار رحمانی*/ بارها در جمع های خصوصی و دوستانه وقتی از مرگ کسی خبردار می شویم، یکی از جمله های تکراری حاضران اینست “خلاص شد” یا “خوش به حالش”. یکی از دوستان در میانه تعریف خودش از حضورش در تشییع جنازه یکی از اقوام از حس حسرتی می گفت که نسبت به متوفی داشت. او نیز عمیقا در جستجوی مرگ بود. به نظر میرسد این مسئله یک اتفاق یا یک خیال فردی نیست. تکثر مواجهه های اینچنینی نشان می دهد که نوع واکنش مشابه به تمنای مرگ در میان افراد مختلف، یک پدیده فردی سلیقه ای نیست، بلکه باید آن را یک وضعیت عمومی تر و اجتماعی در نظر گرفت: آرزوی مرگ به یکی از جملات عادی و روزمره ما بدل شده است. پدیده مرگ، به یک پدیده آشنای روز مره در زندگی ما بدل شده است.
شاید در تحلیلی ساده انگارانه آن را به یک شوخ طبعی یا نوعی ذهنیت ماوراگرایانه در میان اعضای جامعه ارجاع بدهیم. اما اگر اندکی عمیق تر بدان نگاه کنیم و به فراگیری و عمومیت یافتن چنین جملاتی در جامعه توجه کنیم، دیگر نمی توان آن را امری فردی و مطایبه ای میان فردی یا ناشی از بحران معنا در سطح فردی تقلیل داد. گویی این عادی سازی و استقبال از مرگ، صرفا ناشی از رابطه ما با زندگی و سختی های آن نیست، بلکه یک مکانیسم دفاعی برای مواجهه با چیزی است که خیلی بیش از آنکه تصورش را بکنیم به ما نزدیک است، نزدیک بودنش هم بواسطه تجربه مرگ های ناگهانی عزیزان است و همچنین بخاطر سطحی شدن یا کاهش عمق معنای زندگی و تمنای ما برای طول عمر خودمان است.
آنچه بیش از همه به ما نزدیک شده است سایه مرگ است، مرگهای ناگهانی نزدیکان. این حس مبهم حضور نزدیک مرگ نشان می دهد مرگ، بیش از آنچه که فکر کنیم بر سر جامعه ما سایه افکنده است. مرگ طبیعی، با علل موجه، مسئله حادی برای انسان ایرانی نیست. آنچه که مرگ را به یک مساله حاد و در عین حال مسلط بر زندگی تبدیل می کند، مرگ هایی است که طبیعی نیستند. جامعه ایرانی بطور ضمنی این مساله (یعنی غیر طبیعی بودن مرگ های آدمها) را درک کرده است. به همین سبب در واکنشی پیشینی، ذهنیت خودش را نسبت به مرگهایی که ناگهان بر سر نزدیکان و آشنایان فرود می آید، آماده کرده است. اما وقتی قرار است مرگ ناگهانی و غیرطبیعی بر افراد وارد شود، وجه مکمل آن، شرایط زندگی عمومی جامعه است. مرگهای ناگهانی در جامعه ای فاقد چشم انداز، قدرت مانور بیشتری برای معنازدایی از زندگی مردم دارند. شرایط زندگی نابسامان و وضعیت آشفته نظم سیاسی و اجتماعی جامعه می تواند مرگ را به مثابه یک مکانیسم درمانی برای فرار از رنج زندگی یا فقدان امید به زندگی بهینه انتخاب کند. همه آنهایی که با مرگ مواجهه ای عادی دارند، جمله ای که معمولا به کار میبرند این جلمه که “خلاص شد”، ” این زندگی واقعا ارزشی نداره” و… . همه اینها نشان میدهد در پس سایه مرگ، آنچه که انسان ایرانی امروز را به استقبالش می برد صرفا خود مرگ نیست بلکه فرار از وضعیت عینی زندگی اجتماعی و سیاسی ای است که او را بواسطه زیستن در وضعیتی تیره و آینده ای مبهم، مستاصل کرده است. انتخاب مرگ در این حالت، از دل استیصالی سر بر می آورد که هم مرگ در آن مسلط است هم زندگی در آن حقیرانه و بی ارزش شده است. تمنای مرگ سویه دیگر بی ارزش شدن زندگی و زندگان است.
۴۷ درصد ایرانیها به مرگ زودرس می میرند
اگر نگاهی به گزارش های موجود داشته باشیم این مساله را به خوبی میتوان در آنها هم شاهد بود. روزنامه آرمان امروز در تاریخ 11 دیماه چنین گزارشی را منتشر کرده است: “رئیس دانشگاه علوم پزشکی در نشستی مدعی شده که «بخش زیادی از فوتیها در ایران مربوط به شهروندانی است که به مرگ زودرس مردهاند و زیر ۷۰ سال سن دارند.» براساس تعاریف ارائه شده، مرگهای ۵۰ تا ۷۰ سال در ردیف مرگهای زودرس و مرگهای زیر ۵۰ سال در طیف مرگهای بسیار زودرس، طبقه بندی میشوند. بر این اساس آخرین اطلاعات منتشر شده، بیش از ۴۷ درصد ایرانیها به مرگ زودرس و بیش از ۲۲ درصد ایرانیها در بازه مرگهای خیلی زودرس فوت میکنند. اما بر اساس آمارهای سال ۲۰۲۱ این نسبت در ژاپن ۱۵ درصد؛ در آلمان حدود ۲۰ درصد؛ در عربستان سعودی حدود ۲۳ درصد؛ در کره جنوبی ۳۱ درصد و در ترکیه ۳۸ درصد است. امید به زندگی در بدو تولد نیز که از شاخصهای مهم سلامت است در ایران ۷۳.۹ سال؛ در ژاپن ۸۴.۸ سال، در آلمان ۸۶ سال، در عربستان ۷۶.۹ سال؛ در کره جنوبی ۸۳.۷ سال و در ترکیه ۷۶ سال است.»
این گزارش نشان می دهد که مسئله مرگ در ایران به یک مساله بسیار جدی و البته غیرقابل کنترل بدل شده است. زیستن در جامعه ای که سایه مرگ بی پروا در آن سیطره دارد، بسیار دردناک و خطرناک است. طبق گزارش خبرآنلاین از قول یکی از متخصصان حوزه بهداشتی کشور “بر اساس اعلام وزارت بهداشت سالانه ۲۰ هزار مرگ منتسب به آلودگی هوا در ایران[طبق برخی گزارش ها این آمار تا ۴۷هزار نفر را هم شامل می شود] وجود دارد. بیش از نیمی از جمعیت کشور در معرض آلودگی هوا قرار دارند و خسارات آلودگی هوا در ایران سالانه به ۷ میلیارد دلار میرسد. فقط در شهر تهران سالانه بیش از ۳۷۰۰ نفر به علت آلودگی هوا جان خود را از دست میدهند و خسارت این پدیده در تهران بالغ بر ۲.۳ میلیارد دلار است.”
رواج مرگ آسان
اگر این تجربه را در کنار موقعیت کرونا بگذاریم که فراگیرترین تجربه مواجهه با مرگ در سرتاسر جامعه ایرانی (همانند جامعه جهانی) را شاهد بودیم. و سایه مرگ بر سر هر فرد و خانواده اش بسیار نزدیک شد و در بسیاری از خانه های ایرانیان رخنه کرد، بهتر میتوان فهمید که جامعه ایران مدتهاست مرگ را دیگر طبیعی تجربه نمی کند. طبق گزارش سایت شهر خبر در 21 خرداد 1402، مطالعات نشان می دهد که ایران نسبت به بسیاری از کشورها با درآمد متوسط به بالا و متوسط به پایین دیگر با درصدهای مشابه افراد واکسینه شده عملکرد بسیار ضعیفتری داشته است، زیرا اگر در طول دو موج آلفا و به ویژه دلتا، که بالاترین نرخ مرگومیر سرانه خود را داشت، میتوانست جمعیت را زودتر واکسینه کند، از مرگهای بسیاری جلوگیری میکرد. اکثر مرگهای ناشی از کرونا در گروههای سنی بیش از ۵۰ در طول امواج آلفا و دلتا از اواسط فوریه تا اواخر دسامبر ۲۰۲۱ رخ دادهاند. در مقایسه با بحرین به عنوان یک کشور پردرآمد، ایران میتوانست در مجموع از مرگ ۷۵ هزار و ۳۰۰ نفر جلوگیری کند.”. در کنار اینها اگر آمارهای مرگ و میرهای دیگر بر اثر عوالم انسانی مانند مرگ های جاده ای (نزدیک به هفده هزار نفر سالانه)، مرگ و میرهای ناشی از کمبود دارو را اگر در نظر بگیریم، بهتر می توان فهمید ریشه مرگ اندیشی و تمنای مرگ جامعه ایرانی از کجا نشات گرفته است.. این تجربه ها ریشه در واقعیتی فراگیر دارد و زمینه شکل گیری یک ایده تلخ در میان ذهنیت جامعه ایرانی است: مرگ بسیار نزدیک است، آن هم مرگ غیر طبیعی.
به عبارت دیگر مساله ای که در شوخی های ساده روزمره شاهدش هستیم، آنست که مرگ به واقعیتی جدی بدل شده، بی آنکه خودمان بخواهیم باید انتظار آن را داشته باشیم، که در نزدیکی ما بر سر عزیزی از ما فرود آید. این ذهنیت، نه یک برساخته فردی که حاصل نظم نهادی و نظام مدیریت کلان جامعه است. اما نقطه بسیار مهم این وضعیت در آنست که ساختارهای کلان از نظر مردم و حسب گزارش های موجود، مسئولیتی در قبال این وضعیت ندارند، از این رو اگر از چشم اعضای جامعه به این وضعیت نگاه کنیم، میتوان به ترسناک بودن این شرایط بیشتر پی برد. هرچند آمارهای دقیقی در این زمینه نیست، اما وقتی خبرگزاری های رسمی آمارهای ترسناک را خیلی ساده و طبیعی اعلام می کنند، بهتر میتوان به قدرت سایه مرگ بالای سر همه ایرانیان پی برد: در خبرگزاری جمهوری اسلامی در تاریخ 27 دیماه ۱۳۹۹ آمار متفاوتی هم آمده که “رئیس گروه سلامت هوا و تغییر اقلیم مرکز سلامت محیط و کار وزارت بهداشت گفت: مواجهه طولانی مدت با آلاینده ذرات معلق PM۲,۵ در کشور سالانه باعث بروز ۴۱ هزار و ۷۰۰ مورد مرگ زودرس میشود.
فراگیری مرگ درپی کیفیت پایین زندگی
وضعیت کلان نهادهای متولی امور زندگی شهروندان در بی ارزش شدن حیات شهروندان در قبال بحران ها و خطرات طبیعی و اجتماعی و سیاسی بر این وضعیت دامن میزند: تجربه درونی از نزدیک سایه مرگ، تجربه اجتماعی از نهادی متولی اما فاقد مسئولیت پذیری نسبت به زندگی مردم، و فقدان چشم انداز و امیدواری نسبت به برنامه های دولت ها و حاکمیت، هم در سطح فردی و نهادی و هم در بردار زمانی حال و آینده این استیصال کنشگر ایرانی در برابر تهدید مرگ را بیشتر و بیشتر میکند. سویه دیگر این فراگیری مرگ در زندگی، کیفیت پایین خود زندگی ایرانیان است. طبق گزارش تجارت نیوز، کیفیت زندگی یکی از مهمترین شاخصهای اقتصادی- اجتماعی به حساب میآید که رفاه کلی یک شخص را میسنجد. این سنجش میتواند بر اساس مواردی مثل غذا، مسکن، لباس، حملونقل و سرگرمی باشد که با پول میتوان خرید یا شامل موارد غیرقابللمستر مانند اقلیم، هوای تازه، آب آشامیدنی تمیز، محل زندگی امن، مدارس باکیفیت و غیره شود. طبق آمار Numbeo ، ایران در سال 2022 از میان 87 کشور رتبه 84 را بدست آورده است.
اما پیام این وضعیت چیست؟ در بستری از کیفیت بسیار پایین زندگی در ایران، در شرایطی که مرگ زودرس ده ها هزار نفر از اعضای جامعه بخاطر آلودگی هوا به یک عدد ساده بی روح تقلیل پیدا میکند، چه معنایی برای یک فرد عضو این جامعه میتواند داشته باشد. ساده ترین معنایش آنست که جان او برای نظام مدیریت کلان جامعه ارزشی ندارد، در غیر اینصورت هرساله در فصل زمستان با اوج گیری آلودگی همه منتظر لطف الهی و باران و باد برای نجات از سموم هوا نبودند.
همانطور که در ابتدای این نوشتار هم گفتم نزدیک بیش از حد مرگ به ما (هر شخص و نزدیکانش، کسانی که بودنشان بخشی از هویت و معنای زندگی هر کس محسوب میشوند) وقتی در کنار زندگی ناپایدار و متزلزل روزمره ما قرار میگیرد، این سایه ترسناک مرگ را به پناهگاهی امن بدل می کند. وقتی جامعه چشم انداز تهی و سیاهی برای آینده اش پیدا کند، دچار وضعیتی میشود که از فرط فشار و استرس و اضطراب، به مرگ پناه می برد. گویی شعر شاعر معاصر، اخوان ثالث، بیش از همه بیانگر این وضعیت است:
زندگی را دوست می دارم؛ مرگ را دشمن.
وای، امّا- با که باید گفت این؟- من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن.
ساختار فاقد مسئولیت در قبال جان شهروندان
اما پرسش مهم اینست که آیا باید این وضعیت را به همین منوال ادامه داد؟ شاید در وهله اول به نظر برسد که این پدیده تمنای مرگ به مثابه آرزویی روزمره و عادی برای همه کس و در همه موقعیت ها، نوعی استراتژی روانی فردی برای مواجهه با شرایط استیصال کنشگر ایرانی در وضعیتی است که مرگ غیر طبیعی، به شیوه ای فراگیر محتمل است بر هر کسی وارد شود. آنقدر خبر مرگ ناگهانی شنیده ایم که دیگر معنای ناگهانی بودنش را از دست داده است و به بخش ثابت تجربه ما بدل شده است، اما تلخی ماجرا آنست که میدانیم این مرگها تا حد زیادی قابل پیشگیری بود و بی مسئولیتی نهادهای متولی و شرایط عمومی زندگی و حکمرانی سبب ساز طبیعی شدن این امر غیرطبیعی شده است و مرگ به آشنای هر روزه ما بدل شده است، آنقدر نزدیک که برای خودمان هم به راحتی متصور میشویم.
در کنار ساختار فاقد مسئولیت در قبال جان شهروندان، این روزمره شدن مرگ و عادی شدنش توجیهی فراگیر برای ساختارهای ناکارآمد و البته مقصر در این میزان مرگ و میر فراهم می کند. به عبارت دیگر، این وضعیت نه تنها یک استراتژی مواجهه برای شهروندانی است که از تیر مرگ زودرس شانس رهایی ندارند، بلکه استراتژی ضمنی است که بی کفایتی ها و ناکارآمدی های حکمرانی را هم در نهایت موجه می سازد. وقتی تسلیم شدن ساده آدمها به مرگ را شاهدیم، پیشتر و قبل از این مرحله، جامعه باید خودش را تسلیم سیاست های مرگبار کرده باشد یا در برابر آنها به استیصال و درماندگی رسیده باشد. آنچه که در کرونا رخ داد و آنچه که هر روزه در برابر آلودگی هوا و کمبود دارو و آلودگی های زیست محیطی فراوان و کیفیت بسیار پایین زندگی ایرانیانی رخ میدهد، نه یک تصادف غیرعادی بلکه یک وضعیت نرمال در نظم نهادی و حکمرانی در جامعه ایرانی است که در بطن خودش با نرمال سازی مرگ شهروندان قصور نهادهای مسئول را پنهان کرده و از آن می گذرد. به همین سبب سیاست زندگی بخش به سیاست مرگبار در این شرایط بدل می شود.
مرگی که بر ما تحمیل شده است
شاید برای بسیاری از افراد مواجهه با مرگ طبیعی یک عزیز، تحولی در نگرش به زندگی ایجاد کند، اما آنچه که در این نوشتار بر آن تاکید کردم، مرگی است که طبیعی نیست، مرگی است که می دانیم حاصل عملکرد سیاستهای صاحب منصبان و نهادهایی است که مسئولیت پذیر نیستند و بر اثر راه و رویه غلط آنها یا قصور آنها در ارتقای کیفیت زندگی ایرانیان، مرگ بر ما تحمیل شده است. در این حالت مرگ را نمی توان با ارجاع به نیروهای ماورایی (تقدیر و قسمت و اراده الهی) یا نیروهای واسط مانند تصادف و … توجیهش کرد. اصولا در الهیات مرگ، چنین مرگی (یا مستقیما به اراده الهی ارجاع شود یا صرفا تصادفی غیرقابل باور باشد، قابل توجیه و معنادار کردن است. این مرگی که در این نوشتار بدان پرداخته ام و سایه اش بر سر زندگی تک تک اعضای جامعه ما سنگینی میکند، مرگی است غیر طبیعی و غیر الهی، به عبارت دیگر مرگی است انسان ساخته و به همین سبب این نوع مرگ نه قابل توجیه است و نه قابل پذیرش، به همین سبب مرگی است پوچ و شاید بیهوده. برای همین سیطره چنین مرگ بی معنایی نه تنها مرگ بلکه زندگی را هم از معنا تهی می کند و آن را بی معنا می سازد. در شرایطی که چنین مرگ هایی بر جامعه مسلط شوند، نه تنها مردن که زیستن هم بی معنا میشود و نه تنها از لحاظ معرفتی، بلکه از لحاظ ارزشی و نگرشی و انگیزشی، زندگی آدمها تهی می شود. به همین سبب چنین مرگها و زندگی هایی، مهمترین پیامدش ایجاد انسان حقیر و اخلاق صغیر است. همه چیز در حد اندک با عمقی اندک ادامه پیدا میکند و زندگی به گونه ای میشود که از دستش باید به مرگ پناه ببریم.
در این وضعیت که مرگ به یک تمنای هر روزی بدل میشود، و در قالبهای مختلف بیان پیدا میکند، گاه طنز و گاه حکمتی ضد زندگی و گاه میلی ویرانگر. مکانیسم فرار از این سیاه ترسناک مرگ های حاصل از قصور انسانها و نهادها، تحریف آن به امری طنزآمیز یا زیباشناختی یا عرفانی و… است.
وقتی مرگ به پدیده ای طنز آمیز و گاه در تفسیری عرفانی به یک امر زیباشناختی معنوی (قسمت هرکس) یا آرزویی ویرانگر بدل میشود، آنچه غیبت دارد نگاه انتقادی به مسئولیت های فراموش شده و قصور مکرر و سیاست های مرگبار است. این مسئله را آرش بیداله خانی در مقاله ای به خوبی بیان کرده است:” عادی سازی درد و رنج بر آمده از کرونا و عادی جلوه کردن مرگ و دادن جلوه های زیبایی شناسانه به آن و پذیرش مرگ به عنوان یک عنصر عادی در زندگی فردی و اجتماعی، باعث سطحی شدن شر و اعمال شریرانۀ سیاسی و اقتصادی و پذیرش شرهای بزرگتر توسط شهروندان در دوران پسا کرونا می شود. این مسئله باعث فرار رو به جلو و سلب مسئولیت از ساختارهای مختلف حکمرانی به خصوص ساختارهای سیاسی و نظامهای سیاسی ناکارآمد و فاسد می شود. عادی جلوه دادن درد و رنج بر آمده از عصر کرونا برای شهروندان و سرنوشت مرگ برای آدمیان، شرهای سیاسی بزرگتر را قابل پذیرش تر خواهد کرد. راه حل اساسی این مسئله تمرکز بر مرگ به عنوان یک پدیدۀ غیر عادی برای انسانهای عادی و پذیرش مسئولیت اخلاقی- حقوقی مرگ انسانهای عادی در سطوح فردی- همگانی و سیاستگذارانه – سیستمی و افزایش چشم انداز همدلانه و مسئولانه به مرگ انسانهای رنج کشیده است”[7].
باید از این عادی سازی و نرمال سازی مرگ وحشت داشت
به همین سبب باید به این تسلیم شدن به سایه مرگ اندکی واکنش نشان داد. جامعه امروز ما در مواجهه با مرگهای غیر طبیعی، همانند فردی است که در کوهستانی سرد و یخبندانی سهمگین، میخواهد برای اندکی آرامش به خواب برود. ولی غافل از آنست که این خواب کوتاه میتواند خواب ابدی آن باشد. برای همین باید از این عادی سازی و نرمال سازی مرگ وحشت داشت. از سیاست فراموشی و پنهان کاری در پس این جریان فرهنگی تمنای مرگ در میان ذهنیت ایرانیان باید نگران بود. همه آنها که در این مرگهای زودرس می میرند، اسم دارند، عضو خانواده ای هستند، عزیزانی دارند و برای کسانی هم عزیزند. در این میانه آنچه در واقع رخ میدهد، زودرس بودن مرگ نیست: بلکه بی ارزش شدن زندگی آدمهاست. شاید برای وجدان های بی جان شده صاحب منصبان مسئول در این وضعیت باید چون نیایش روزانه یک مومن این شعر نیما یوشیج را خواند که
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
ضرورت آشنایی زدایی از سایه مرگ در جامعه
شاید برای خودمان و همه اعضای جامعه هم باید این چنین انذارها و هشدارها را خواند. از صاحب منصبی که از مرگ آرام وجدان خودش خبر ندارد، و آدمهای مشابه او که در لایه های مختلف جامعه از همین منطق بی ارزش شدن جان انسانها (کسانی که در تولید داروی تقلبی، ماشین هیا بی کیفیت، مواد غذایی بی کیفیت، توزیع چای های فاسد و… ) نفع می برند و نشان می دهند مدیریت مرگبار، صرفا در نهاد سیاست نیست بلکه در همه نهادهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی رخنه کرده، شاید نتوان انتظار خاصی داشت. اما نمیتوان نسبت به بی تفاوتی جامعه هم حساس نباشیم. آنچه که ضرورت دارد آشنایی زدایی از سایه مرگ است، سایه ای که به طور غیرطبیعی بر ما تحمیل شده است، به همین سبب باید ارزش زندگی و معیارهای آن را بار دیگر برای خودمان یادآوری کنیم، هرچند میدانیم کیفیت زندگی در ایران در مقیاس جهانی وضعیت وخیمی دارد. ابهام آمارها آنقدر هم متعارض و متضاد نیست، قدر مشترک همه آنها یک پیام ساده دارد: زندگی در جامعه و سیاست ایران، هرچه بیشتر نازیستنی شده است، شانس زنده ماندن و کیفیت آن در برخی وجوه عمیقا طبقاتی و گران شده و در برخی هم برای همه به عدالت، دسترسی پذیری برای مرگ فراهم شده است.
مردن بیش از زیستن بیانگر تفاوتهای اجتماعی شده است
شاید تعبیر تلخی باشد، اما میتوان گفت که در ایران کیفیت طبقاتی، بیش از آنکه در زندگی نمود پیدا کند، در مرگ نمود پیدا کرده است. اینکه در چه بیمارستانی، با چه امکاناتی فوت کنیم در چه قبری دفن شویم و با چه ماشینی تشییع شویم و در مهمانی مجلس ختم چه پذیرایی ای داشته باشیم و… . مردن بیش از زیستن بیانگر تفاوتهای اجتماعی شده است. برای همین باید برای ارزش بخشی به زندگی و ارتقای استانداردهای آن در این جامعه، تلاش کرد. نمی توان ساده از کنار این سیاست مرگبار مدیریت جامعه گذشت. در این زمینه مطالعات علوم اجتماعی بیانگر آنست که ذهنیت فردی، در تعامل با میان ذهنیت جمعی شکل گرفته و عمل میکند. بازنمایی های ذهنی ما و احساس و ادراکی که از محیط داریم و استراتژی هایی که در مواجهه با آن انتخاب میکنیم، برگرفته یا برساخته موقعیت ما در زندگی جمعی و جامعه پیرامونی است. تمنای مرگ، به مثابه پدیده ای فراگیرو محصول جامعه است که مرگ، به نتیجه عادی ساز و کارهای مدیریت آن بدل شده است. ولی در عین ما در مقام انسان و عضو جامعه نمی توانیم منفعلانه نظاره گر مرگ خویشتن، عزیزان، همسایگان و اعضای عام جامعه باشیم. ارزش بخشیدن به جان تک تک آدمها و تلاش برای حفظ ارزش زندگی در برابر مرگ، باید به سیاست هرروزینه ما بدل شود، در غیر اینصورت، مدیریت ناکارآمدی که بر سر ایران سایه افکنده، ارتزاقش از جان انسانهاست.
*انسان شناس