دشنه بر میراث پدری با نوشتن یادگاری!
- شناسه خبر: 6981
- تاریخ و زمان ارسال: 26 فروردین 1403 ساعت 10:33
- منتشرکننده: بشارت آنلاین
تحلیل روانشناسانه از آسبی که برخی به تاریخ کشور می زنند:
دشنه بر میراث پدری با نوشتن یادگاری!
- احسان صالحی، روانشناس و روان درمانگر در گفتگو با بشارت نو: «ویلفرد بیون روانکاو انگلیسی می گوید که نه گذشتهای در کار است و نه اکنونی؛ تنها هستنده، گذشتهای است که در حال پدیدار میشود. آسیب به بناهای تاریخی در ایرانِ امروز، امری است از حیث محتوا نو، اما از حیث فرم کهنه و دیرینه. در واقع اگرچه کمتر در این سالها دیدهایم که کسی بناهای تاریخی را مقصودِ تکانههای خشمآگین خود قرار دهد، اما بسیار دیدهایم که تاریخ در کسوتهایی همچون فرهنگ، سنتهای کهن، زبان اصیل پارسی، ارزشهای اخلاقی اجدادی و جز اینها، مورد نفی و انکار یا قهر و غیظ قرار گیرد. ازاینرو بحث در اینباره، لاجرم بحثی است دربارهی تاریخمندی، نسبت مردمان ما با تاریخ و مانند اینها
یگانه شوق الشعراء/ آسیب به ابنیه تاریخی یکی از مسائلی است که در کشور ما وجود دارد. آسیب به این نوع از بناها به نوعی آسیب به تاریخ یک کشور است. این موضوع نگرانیهای زیادی را برای مردم و برنامهریزان ایجاد کرده و از مناظر مختلفی قابل بررسی است. در این گزارش بشارت نو از منظر روانشناختی به پدیده آسیب به بناهای تاریخی پرداخته است.
بحث تاریخ مندی
احسان صالحی روانشناس و روان درمانگر در خصوص آسیب به بناهای تاریخی از منظر روان کاوی به بشارت نو گفت: «ویلفرد بیون روانکاو انگلیسی می گوید که نه گذشتهای در کار است و نه اکنونی؛ تنها هستنده، گذشتهای است که در حال پدیدار میشود. آسیب به بناهای تاریخی در ایرانِ امروز، امری است از حیث محتوا نو، اما از حیث فرم کهنه و دیرینه. در واقع اگرچه کمتر در این سالها دیدهایم که کسی بناهای تاریخی را مقصودِ تکانههای خشمآگین خود قرار دهد، اما بسیار دیدهایم که تاریخ در کسوتهایی همچون فرهنگ، سنتهای کهن، زبان اصیل پارسی، ارزشهای اخلاقی اجدادی و جز اینها، مورد نفی و انکار یا قهر و غیظ قرار گیرد. ازاینرو بحث در اینباره، لاجرم بحثی است دربارهی تاریخمندی، نسبت مردمان ما با تاریخ و مانند اینها.»
چند پرسش درباره آسیب به بناهای تاریخی
او در ادامه تصریح کرد:« نخست لازم است که دربارهی «آسیب به بناهای تاریخی» به چند پرسش، پاسخ گوییم:
این کنش از دست چه کس/کسانی برآمده است؟
بهقطع و یقین چه رخ داده و اخبار سره را چگونه از ناسره باید تمیز داد؟
بهطور اخص، در پاسخ به این کنش چه «باید» کرد، و بهطور اعم، چه تدابیر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی «باید» اندیشید؟
این رخداد چه پیامدهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در پی خواهد داشت؟
آنچه رخ داده را چگونه میتوان فهمید؟ به بیان دیگر، در ذهن و بدن سوژهی کنشگری که چنین کرده چه میگذشته است؟»
پاسخی روانشناسانه
وی در ادامه خاطر نشان کرد: «پرسشهایی از جنس سه پرسش نخست، همواره بیشترین بسامد را در میان اندیشمندان و مردمان ما داشتهاند. این درحالی است که پرسشهای چهارم و پنجم (خاصه پرسش پنجم) از اهمیّتی بهمراتب بیشتر برخوردارند. البته میان سه پرسش نخست، پرسش سوم (که میتوان آن را «وجه هنجاری» نامید: پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟») حائز اهمیّت بسیار است، اما نه پیش و بیش از دو پرسش چهارم و پنجم. پرسش اول و دوم (که آنها را میتوان «وجه توصیفی» نامید: واقعا چه شده است؟) نیز بهنوبهیخود اهمیّت فراوانی دارند. از میان دو پرسش نهایی نیز، تنها پرسش پنجم (که میتوان آن را «وجه تبیینی» نامید: چگونه آنچه را که رخ داده میتوان تبیین کرد؟) است که در این گفت و گو به میان کشیده شده و در آن اندیشیده میشود. بااینحال باید این را نیز روشن کرد که برای پاسخ به پرسش پنجم، از چندین افق و روزنه میتوان به رخداد یادشده نگریست. اندیشمندان تاریخ، فلسفه، جامعهشناسی، انسانشناسی و مانند اینها، همگی میتوانند و باید به ایندست پرسشها پاسخ دهند. ما اما از وجهی روانشناسانه (و بازهم جزئیتر: از وجهی روانکاوانه) به «تبیین» خواهیم پرداخت؛ هرچند این تبیین نیز، تنها طرح مقدماتی پرسشی روانکاوانه است که پرداخت جامع و دقیق آن، همچون پرداخت جامع و دقیق هر تبیین و هر پرسش دیگری، مستلزم هماندیشیهای گسترده و قلمفرساییهای سرگشاده است.»
مفهوم حسادت
احسان صالحی در ادامه گفت: «صورتبندی مفهوم «حسادت» بهدست ملانی کلاین، تغییرات مهمی را در اندیشهی روانکاوانه رقم زد. کلاین بر این باور بود که کودک بهمحض سر برآوردن از رحم مادر، با جهانی متفاوت روبهرو میشود که بسیار از او بزرگتر است و گویی صاحب تمامی خوبیهاست. خوبیهایی که کودک هنوز هیچیک از آنها را ازآنِ خود نمیبیند (باید توجه داشت که این گفتهها تمامی استعاری هستند. بیتردید کودکِ تازه بهدنیاآمده هیچ شناخت و معرفتی نسبت به جهان ندارد. اما بهزعم کلاین و براساس شواهد او درخصوص نوزادان، آنها «گویی که» جهان را اینچنین ادراک میکنند.) این تفاوت عظیم و این فاصله که کودک میان خود و خوبی و عظمت جهان-مادر ادراک میکند، سبب پدیدایی حسادت در او میشود، چرا که برای کودک تداعیکنندهی «خوبی مادر» و «بدی من» است، «من»ی که در آن ابتدای تولد، تجسد نقصان مطلق است.»
او در خصوص مفهوم حسادت ادامه داد: «این حسادت تنها زمانی حلوفصل و مرتفع میشود که جهان-مادر اولیه دو کار انجام دهد: نخست آنکه درعین پذیرش نقصانهای کودک خویش، خوبیهای خود را (اعم از نیروی زندگی، کارکردهای مادرانهای مانند پذیرندگی و همنوایی و همدلی که بهوسیلهی آنها کودک را تربیت میکند، و مانند اینها) به او ببخشد ( برای کودک فضایی را فراهم کند که این خوبیها را درونی کرده تا آرامآرام خودش مستقلا آنها را در درون خود پرورانده و از آنها برای رشد بیشتر خود بهره بجوید). دوم آنکه تفاوتها و فردیّت کودک را بهرسمیّت بشناسد تا کودک مجبور نباشد بهزعم وینیکات، یک «خود کاذب و دروغین /=false self» و مبتنی بر خواستههای جهان بیرون برای خود دستوپا کند، «خود»ی که خود-بنیاد و خود-انگیخته نیست و نمیتواند داشتهها و تفاوتهای خود را بهمثابه «خوبی» در خود بپذیرد. در یک بیان کلی، مادر باید بهگونهای با کودک خویش رفتار کند که او «تفاوت» را، با «بدی من» اینهمان نینگارد.»
شکل گیری پدیده تاریخ مندی در کودک
این روان درمانگر در خصوص پیامدهای ایفا کردن این دو نقش توسط مادر برای کودک گفت: «کودک میتواند در خود نیز خوبیها و ظرفیتهای بنیادینی را برای زیستن ببیند و همچنین بپذیرد که قادر به فراچنگآوردن تمامی خوبیها در درون خود نیست. درواقع کودک خواهد پذیرفت که درعین نیاز همیشگی به دیگران و خوبیهای آنها، خود نیز خوبیها و ظرفیتهایی برای زیستن دارد. درنتیجه نه دست به انکار خوبی دیگران خواهد زد، و نه خود را قادر مطلق و صاحب تمامی خوبیها خواهد دانست. نامی که کلاین بر این پیامد یا این ظرفیّت در کودک میگذارد، «قدردانی» است. گو اینکه کودک میتواند هم از گذشتهی خود برای کمک به او تا رشد کند و هم از دیگران بهسبب داشتن خوبیهایی که او میتواند از آنها بهرهمند شود، قدردانی کند؛
کودک نیز پذیرای استقلال دیگران و تفاوتهای آنها با خود خواهد بود؛ و در کودک ظرفیّتی پدید خواهد آمد که نامش را تاریخمندی میگذاریم. کودکی که واجد این ظرفیت است، گذشته و تاریخ خود را بهمثابه امری چندوجهی و پیچیده درک میکند. به بیان سادهتر، نیازی ندارد که بخشهایی از گذشته و تاریخ خود را نادیده گرفته و تنها بخشهایی را در دایرهی هشیاری خود نگاه دارد و خوبیها و بدیها توأمان توسط کودک رشدیافته، دیده و پذیرفته میشوند. پیامد مهم پدیدایی این ظرفیّت تلاش همیشگی کودک خواهد بود برای فهم و شناخت دقیقتر خود و گذشتهی خود، بیآنکه به درکی جزماندیشانه و تکوجهی از آن بچسبد.»
حسادت تفاوت را نشانه می رود
او ادامه داد: «با این اوصاف در نظرگاه کلاین، کودکی که نتواند بهکمک مادر خود، این حسادت را به کناری نهد، در بزرگسالی ممکن است به سه شیوه علیه این مادر، یا بهتر است بگوییم علیه گذشته و تاریخ خود بشورد: آن را انکار کرده و تمام آنچه را نیاز دارد، بهشکل افراطی و خودشیفتهوار، در خودش بجوید؛ آن را آرمانیسازی کرده و با پرستش کورکورانهی گذشته و تاریخ خود، تمام هویّت خود را در چسبیدن به آن جستوجو کند، بهگونهای که گویی هیچ استقلالی از خود ندارد؛ یا آن را ناارزندهسازی کرده و چهبسا درپی ویرانی آن و نمادهای تداعیکنندهی آن برآید. درواقع گویی کودک تمام آنچه را که با او تفاوت دارد، یا یادآور مفهوم «تفاوت» است (مانند تاریخ و گذشته، که همواره با او فاصله دارد و همواره یادآور تفاوت عظیمی است که در بدو تولد با مادر جهان اولیه داشته است) به یک بیان کلّی، حسادت اساسا تفاوت را نشانه میرود. چنانچه این نیروی خودسر و بدوی، از رهگذر همنوایی و پذیرش مادرانه فروکش نکند، انسان را تاب تحمل هیچ تفاوتی نخواهد ماند. همچنین تاریخ، نماد مادری باعظمت و باشکوه و پرقدرت است که همواره از ما دور و از ما بزرگتر است. پس حسادتی که قد کشیده و برخیزد، بدون شک علیه منشأ خود نیز، که منشأ تفاوتهاست میشورد.»
آسیب به بناهای تاریخی، شورش علیه تاریخ
احسان صالحی تاکید کرد: «حال تمام آنچه گفته شد را میتوان به سطحی وسیعتر، یعنی اجتماع، کشور و تاریخ یک ملت ( در اینجا ایران) بسط داد، یعنی بهجای «مادر»، واژهی «وطن» را قرار داد و بهجای «گذشتهی فرد»، «تاریخ یک ملت» را. البته این بسط پیشازاین در زبان عامیانه راه یافته است. برای مثال، وطن و مادر، بسیار در کنار یکدیگر بهکار رفتهاند و میروند. عبارت پربسامد «مام وطن» متضمّن همین نکته است. گویی این اندیشه که وطن بهمثابه زادگاه انسان، چنان مادری است که از رحم او سر برآوردهایم، بیآنکه اندیشهای روانکاوانه قوامبخش آن بوده باشد، به زبان وارد شده است. اکنون میتوان صورتبندی تازهای از این موضوع بهدست داد: آسیب به بناهای تاریخی، گویی شورش علیه تاریخ، تاریخمندی، گذشته و رحِمی است که از آن سر برآوردهایم. با توجه به آنچه که از ملانی کلاین آموختهایم، میتوان گفت طغیان یک فرد/افرادی علیه تاریخ ملّت خود، طغیان علیه مادری است که خوبیها و داشتههایش را به او/آنها نبخشیده یا تفاوتها و استقلال شخصیّتی او/آنها را بهرسمیّت نشناخته است. گویی حسادتِ سر برآورده در کسانی که چنین کردهاند، زبان گشوده و با مادر-وطن خویش سخن میگوید؛ اکنون که تمامی خوبیها و دانشها و خیرها ازآن توست و من در نظرگاه تو، خویش را تهی از خیر و بیخرد میبینم و اکنون که تفاوتهای من در کردار و پندار، از جانب تو پذیرفته نیست، علیه تو و تاریخی که یادآور این تفاوتهاست میشورم». چنین فهمی از رخداد «آسیب به بناهای تاریخی» با این فهم روانکاوانه از انسان کاملا منطبق است، که اگر نیروهای بدوی تنومندی چون حسادت در انسان فروکش نکنند، بهمحض سر برآوردن، میتوانند واقعیتسنجی او را مختل کرده و تصویر واقعیّت پیشِ رو را با تصاویر آشفته و خشمآگینی که منشأشان در کودکی است، خلط کنند. دور از فهم روانکاوانه نیست که یک بنای تاریخی که نمادی از فرهنگ و تاریخ ورجاوندِ یک ملت و درنتیجه نمادی از فرهنگ و تاریخ ورجاوندِ گذشتهی یکایک شهروندان آن است، بهناگاه چنان مادری طردکننده و مطلقا ناکامکننده ادراک شود و فرد یا ملّتی را علیه خود بشوراند. یا با اندکی رواداری میتوان اینگونه فهمید که آسیب به بناهای تاریخی، تبلور تعارضی است که در درون مردمان ایران منزل کرده؛ از یکسو وطن، تاریخ و نمادهای تاریخی را بهمثابه تکههای ناگسستنی هویت خویش پنداشتن و از دیگرسو، تمامی اینها را بخشی تحمیلی از هویت خود دیدن و از پیِ نابودی آن برآمدن: بهراستی تا زمانی که چیزی برای انسان اهمیّت بنیادین نیابد و به گوشهپارهای از هویّت او بدل نشود، او نهتنها به آن عشق نخواهد ورزید، که نسبت به آن نفرت نیز روا نخواهد داشت. تاریخ تنها زمانی به مقصود تکانههای خشمآگین مردمان یک ملّت بدل میشود، که آن را بهمثابه وجهی سرمدی از هویّت خویش پذیرفته باشند؛ اما وجهی که یادآور مادری طردکننده و جزماندیش است که همواره سعی داشته جهان و تاریخ و حیات را در لباسی مبدّل و با معنایی که خود از آن ساخته، در هویّت آنها جای داده و به آنها تحمیل کند.»
حسادت از پی ویرانی
این روانشناس در آخر تاکید کرد: «همانگونه که پیشتر گفتیم، حسادت گونهها و نقابهای دیگر نیز دارد. تمام آنچه گفتیم حسادتی بود که در لباس ناارزندهسازی و از پی ویرانی، سر بلند میکند. در کشور ما، گونههای دیگر حسادت نیز نمود و پیدایش داشتهاند. همواره دیدهایم کسانی را که تفاوت و استقلال دیگران و یا چهبسا خود تاریخ ورجاوند ایران را انکار کردهاند یا دست کم آن را کوچک شماردهاند و در خودشیفتهگونی مطلق منزل گزیدهاند. چهبسا «آسیب به بناهای تاریخی» نیز، نه از ناارزندهسازی تاریخ و نسبت خود با تاریخ، بلکه از نقاب انکار برون آمده باشد. بسیارند کسانی در ایران که خود را متعلّق به تاریخ ایران باستان و نمادهای ورجاوند آن نمیدانند و آن را به دیدهی تحقیر مینگرند. این نیز از نگرشی روانکاوانه بهدور نیست که انکار تاریخ ایران توسط افراد یا گروههایی، آنها را از خیل ارجداران و قدردانان تاریخ ایران بیرون رانده باشد و ازآنجا که حسادت تفاوتها را نشانه میرود، در بُن جانِ آنها ریشههای حسادت کاشته باشد، تا روزی بدین شیوه دست به تخریب بناهای تاریخی بزنند. گونهی سوم بروز و ظهور حسادت نیز همانطور که یاد کردیم، آرمانیسازی است. کم ندیدهایم کسانی را که بهعکس، بیآنکه از خود استقلال و تفرّدی داشته باشند، هویّت خود را تماما از قبَل دیگران میجویند و چهبسا تاریخ را نیز بیآنکه موشکافانه به تحقیق و بررسی آن بپردازند، آرمانیسازی کرده و میپرستند. گویی آنها، که هیچگاه استقلال و فردیت هویّتشان پذیرفته نشده، خواربودگی و حقارت خویش را پذیرفتهاند و با چسبیدن به هرآنچه رنگوبوی تفاوت دارد (در رأس آنها تاریخ) و با انکار تفاوتهای وجودی خویش با دیگران یا با گذشتگان، هویّت خود را تماما از مرجع قدرتشان طلب میکنند و چهبسا شبیه این دیگران تاریخی میشوند. باری، این آموزهی روانکاوی است برای ما که شیوهی ارتباط آدمی با تاریخ خویش، همان شیوهای است که با دیگران در ارتباط است و مهمتر از همه، همان شیوهای است که دیگران با او در ارتباط بودهاند.در میان آموزههایی که از روانکاوان و بهویژه از ملانی کلاین به ما رسیده است، مفهوم محوری «ترمیم» نیز جای دارد. حسادت همواره نیروی تخریبگری است و کودکی که بهسلامت و در میان همنوایی و پذیرندگی مادر خویش رشد کرده باشد، لاجرم خواهد فهمید که چگونه با حسادت خویش، دست به انکار، ویرانی، یا کورکورانه پرستش خوبیها و گذشته و درنتیجه هویّت خود زده است. آنگاه به ترمیم و بازسازی رابطهی خویش با دیگران، تاریخ، سنتها، زبان و مانند اینها روی خواهد آورد. اما کلاین به ما تذکر میدهد که تا جهان بیرون امن نباشد و تا کودک به حسن نیّت آن پی نبرده باشد، هرگز به درون خویش نخواهد رفت و هرگز متوجه نیروهای تخریبگر درون خویش نخواهد شد، چراکه مجبور است تمامی نیروی خود را مصروف مقابله با ناامنی بیرونی کند. به-همین-منوال، در سطحی وسیعتر (=جوامع انسانی و ملّتها)، تا زمانی که تفرّد و استقلال شهروندان انکار شود و تا زمانی که ناامنی روانشناختی بیرونی بر امنیّت آن بچربد، یا به بیان دیگر، تا زمانی که دریافت مردمان یک کشور از ذهن مدیران و مدبّرانش، نه حسن نیّت، که سوء نیّت باشد، کسی در اندیشهی تدبیرِ نیروهای مخرّب درون خویش و در اندیشهی «ترمیم» نخواهد بود.»