دلتنگی مادری در غزه برای روزهای خوش قبل از جنگ
- شناسه خبر: 7235
- تاریخ و زمان ارسال: 1 اردیبهشت 1403 ساعت 14:10
- منتشرکننده: بشارت آنلاین
گزارشی از زندگی فلسطینی ها در اردوگاه هایی که سخت و پراضطراب است:
دلتنگی مادری در غزه برای روزهای خوش قبل از جنگ
- در اردوگاه آوارگان «مغازی»؛ «امتثال»(زنی در غزه که مادر شش فرزند و آواره است) در حالیکه هیزمی را که برای پختن نان برای خانوادهاش شعله ورمی کند، کبوترخیالش، او را به بام خانه اش در محله تل الحوا قبل از آغاز بمباران های وحشیانه می برد، خانه ای که او یک روال عادی صبحگاهی برای زندگی روزانه داشت پس از آنکه نیروهای اسرائیلی به غیرنظامیان دستور دادند شمال غزه را تخلیه کنند و به سمت جنوب حرکت کنند، امتثال و خانواده اش مجبور به پناه آوردن به اردوگاه مغازی در مرکز نوار غزه شدند
بشارت نو/ در اردوگاه آوارگان «مغازی»؛ «امتثال»(زنی در غزه که مادر شش فرزند و آواره است) در حالیکه هیزمی را که برای پختن نان برای خانوادهاش شعله ورمی کند، کبوترخیالش، او را به بام خانه اش در محله تل الحوا قبل از آغاز بمباران های وحشیانه می برد، خانه ای که او یک روال عادی صبحگاهی برای زندگی روزانه داشت پس از آنکه نیروهای اسرائیلی به غیرنظامیان دستور دادند شمال غزه را تخلیه کنند و به سمت جنوب حرکت کنند، امتثال و خانواده اش مجبور به پناه آوردن به اردوگاه مغازی در مرکز نوار غزه شدند. البته او و خانوادهاش میدانستند که این خطر جدی همیشه وجود دارد که بمباران اسرائیل میتواند تمام مناطق شمال و غرب غزه را از بین ببرد. خانه آنها با گذشت چند ساعت از خروج آنها، بمباران شد و تقرببا کاملا تخریب شد.
امتثال می گوید: “خانه من به دلیل بمباران خشونت آمیز اسرائیل در کنار آن به شدت آسیب دید. همسایه ما، که برای جمعیت هلال احمر فلسطین کار می کند، ویدئوهایی را برای من فرستاد که میزان ویرانی هایی را که بر خانه من وارد شده نشان می داد. من خیلی ناراحتم و نمی دانم دیگر اصلا برای سکونت اسب است یانه ؟”
امتثال برای کنارآمدن با این اضطراب، به دنیای خاطرات خود قبل از آغاز جنگ پناه می برد. او به یاد می آورد سپیده صبح برای نماز بیدار می شد. سپس فرزندان کوچکترش، حمود 13 ساله و نور 16 ساله را بیدار می کرد تا برای مدرسه آماده شوند. او با ذوق تعریف می کند: “من همیشه از قراردادن غذاهای مورد علاقه بچه ها در ظرف های مخصوص لذت می بردم” او همچنان که کنار کپه هیزم مشتعل در اردوگاه آوارگان نشسته به گذشته برمی گردد: “سپس وقت آن بود که شوهر و پسران بزرگترم سر کار بروند. من قهوه آنها را درست میکردم، اما دخترم، آب میوههای تازه را دوست داشت، پس آن را اماده می کردم تا با هم در مورد برنامه های آن روز صحبت کنیم”. هنگامی که همگی از سر سفره صبحانه برمی خاستند تا برای رفتن به کار آماده شوند زمان در اختیارخودم بود .به باشگاه می رفتم و حدود دو ساعت با دوستانم ورزش می کردم و بعد به خانه همسایه امان سری می زدم تا چیزی گرم بنوشم”. امتیثال کمی کنار هیزم ها جابه جامی شود و با حسرت می گوید: “برای آماده کردن ناهار، به خانه برمی گشتم دست به کار می شدم و با سلیقه همه چیز را آماده می کردم” مدتی را صرف خواندن کتابهای علوم قرآن میکردم و از طریق موسسه ای که به صورت آنلاین قابل استفاده بود، وارد کلاس های درسهای دینی می شدم”
امتثال از ساعت های نزدیک به عصر می گوید که دوباره خانواده همگی دورهم جمع می شدند و سرو صدا و شلوغی فضای خانه را پرمی کرد. همسر و بچه ها از سرکار و مدرسه برمی گشتند و هرکس داستان و حکایتی به همراه خود برای تعریف کردن در بین اعضای خانواده داشت. با پسرم حمود کارهای مدرسه را دنبال می کردم. سپس او برای رفتن به باشگاه بوکس مهیا می شد، باشگاهی که از گذراندن وقت در آن لذت می برد. امتثال به هیزم ها که حالا گرگرفته اند خیره شده است. او به یاد می آورد که تقریبا هرروز با پسر دیگرش ادهم که در آمریکا زندگی می کند تماس می گرفت تا از حال او باخبر شود اما حالاروزهاست با شروع بمباران های بی امان نتوانسته بیش از چند کلام بااو حرف بزند. غزه در محاصره سوخت، برق و اینترنت ازسوی اسراییلی هاست. امتثال با اندوه ادامه می دهد این کارهای عادی روزمره، برای من آن روزها پیش پا افتاده بود اما اکنون آرزوی آن رادارم. دلم برای اینکه درخانه باشم و برنامه ساده روزانه ام را ادامه دهم تنگ شده است.
او نگاهی به دروبرخود که پراز جمعیت آوارگان است می کند و می گوید: کارهای روزانه خانه به اندازه امروز سخت نبود. قبلا برای شستن لباس ها، ماشین لباسشویی استفاده می کردم، حالا لباس ها را باید در سطل با مقدار بسیار کمی اب بشویم. به دلیل کمبود گاز، پخت و پز برای تهیه غذا مشکل است و باید غذا راروی این هیزم ها بپزیم” امتثال با ناراحتی ادامه می دهد وضعیت غزه غم انگیز است. نه می توانم با خواهرانم ارتباط برقرار کنم و نه می توانم آنها را ملاقات کنم. من مدام با آنها بیرون می رفتم. حتی مکانهای تفریحی که میرفتیم همگی بمباران شدهاند. امتثال به شدت نگران خانواده و دوستانی است که بواسطه جنگ از آنها دورمانده و بی خبراست. هواپیماهای اسرائیلی خانه دختر عمویش را بمباران کردند و او را کشتند. او می گوید: حتی نتوانستم با او خداحافظی کنم. من نمیتوانم این اردوگاه را ترک کنم “خانواده او حتی نتوانستند برای او مراسم تدفین برگزار کنند و به من گفتند که او را با ماشین خودشان بردند و او را دفن کردند”
آنچه در غزه اتفاق می افتد نسل کشی است این جمله را امتثال می گوید و با اشاره به پسرکوچکش که گوشه ای ساکت نشسته اضافه می کند: دلم حتی برای روحیه شاد پسر کوچکم تنگ شده است. الان زاد تنها گوشه ای می نشیند حتما او هم، روزگار قبل جنگ را یاد می آورد. سعی می کنم او را آرام کنم و به هر چیزی که در ذهنش است گوش دهم. هیزم ها تقریبا تمام شده و امتثال برای برداشتن قابلمه غذا برمی خیزد. اردوگاه پراز خانواده هایی است که دلشان برای زندگی قبل جنگ تنگ شده است.
عادل حنا/ الجزیره؛ ترجمه و تلخیص: شاهد هاشمی زاده