لبوبو و جای خالی اساطیر ایرانی
- شناسه خبر: 16594
- تاریخ و زمان ارسال: 4 شهریور 1404 ساعت 12:46
- منتشرکننده: مدیریت

افسانه طاهرنژاد / یکباره چیزی در دنیا مد میشود؛ درست یا غلط، زیبا یا زشت، و به شکل موجی جمعی، همه را به دنبال خود میکشد. تازهترین نمونهاش همین عروسک «لبوبو» است؛ موجودی اخمو، با دندانهای تیز و چهرهای که بیشتر یادآور فیلمهای ترسناک بیکیفیت است تا یک هدیه دوستداشتنی برای کودک یا حتی یک اکسسوری برای بزرگسال. موجودی که به راحتی دکان ها را ازآن خود کرده است.
من شخصاً جذابیتی در آن نمیبینم حتی از ظاهرش حس بدی میگیرم. به نظرم این عروسک نه برای کودکی که بهجای آرامش، شاید دچار ترس شود؛ نه برای بزرگسالی که میخواهد پارتنرش را خوشحال کند جذاب نیست. حتی افرادی که آن را خریداری کردند از،ترس کودکانشان هنگام دیدن چهره این عروسک از نزدیک گفتند و آن را موجب اضطراب بیشتر دانستند. عروسکی که حتی تلفظ اسمش هم آنقدر غریب است که آدم تردید میکند. اما پرسش اصلی اینجاست: چرا چنین عروسکی تا این اندازه محبوب میشود؟
راز کار در خودِ عروسک نیست، بلکه در شیوهی عرضه و بازاریابی آن است. لبوبو که الهان گرفته ازاساطیر اسکاندیناوی است، با فروش در قالب «جعبه کور»، با کمیاب بودن نسخهها و با تکیه بر تضاد عجیب «زشت اما مثلا بامزه»، توانسته نسل امروز را جذب کند. نسلی که متفاوت بودن برایش ارزشمندتر از زیبا بودن است.

اما در دل این موج جهانی، یک جای خالی بزرگ خودنمایی میکند؛ جای خالی اساطیر و افسانههای خودمان. ما صاحب گنجینهای بینظیر از شخصیتهای افسانهای هستیم: سیمرغِ دانا و شفابخش، که میتواند نماد امید و درمانگری باشد؛ آرشِ کمانگیر، با داستان فداکاریاش که از هر سوپرمن و بتمنی الهامبخشتر است؛ رستم و دیو سپید، که تضاد پهلوانی و هیولاگری را به تصویر میکشند. حتی قصههای عامیانهتر ما ـ از کچل کفترباز تا پیر دانا ـ ظرفیت طنز، مهربانی و صمیمیت دارند.
با این همه، این شخصیتها سهمی در دنیای امروز ندارند؛ نه در اتاق خواب کودکان دیده میشوند، نه بهعنوان آویز کیف نوجوانان، نه در قالب محصولات فرهنگی جذاب. در حالیکه اگر با نگاهی خلاق و بازاریابی هوشمندانه بازآفرینی میشدند، میتوانستند به راحتی رقیب لبوبو و امثال آن باشند.
لبوبو برای من همچنان موجودی عبوس و بیروح است، اما باید پذیرفت که استادانه به بازار معرفی شده. این عروسک بیش از آنکه یک اسباببازی باشد، آینهای است از جامعهای که هویت و تعلقش را در موجهای گذرا و نمادهای وارداتی جستوجو میکند. و پرسش اصلی همینجاست: تا کی باید کودکان و نوجوانان ما لبوبو را در آغوش بگیرند، در حالی که سیمرغ، آرش، رستم و… در سکوت و فراموشی تاریخی، خاک میخورند؟





