«دولت» در تنگنای تصمیم و تدبیر
- شناسه خبر: 18178
- تاریخ و زمان ارسال: 14 آبان 1404 ساعت 12:05
- منتشرکننده: مدیریت

ابراهیم کیانمهر/فعال سیاسی اصلاحطلب
ایران در لحظهای ایستاده است که وزن تاریخی چندهزارسالهاش بر دوش امروز حساسش سنگینی میکند. مسئله ایران امروز نه صرفاً تورم و نارضایتی، بلکه بحران در «فهم حکمرانی» است. این بحران ریشه در ناتوانی دولتها در درک ماهیت زمان دارد؛ زمانهای که دیگر با منطق اقتدار عمودی و تصمیمسازیهای دروندولتی اداره نمیشود.
در چنین وضعیتی، دولت پزشکیان که با شعار گفتوگو، وفاق و عقلانیت بر سر کار آمد، اگر ذهنیت و الگوی مدیریتی خود را بازسازی نکند، به همان سرنوشت دولتهایی دچار خواهد شد که میخواستند همه را راضی نگه دارند و در پایان، هیچ تغییری رقم نزدند. پزشکیان از همان آغاز تلاش کرد خود را نماد مدیریت علی گونه نهج البلاغه، اعتدال، صداقت و شنیدن صدای جامعه معرفی کند؛ اما شنیدن بدون یادگیری، چیزی جز تعارف سیاسی نیست. دولت تا زمانی که «یاد نگیرد چگونه بیاموزد»، در چرخه تکرار خطاها گرفتار میماند.
این همان جایی است که نظریه «یادگیری سازمانی» پیتر سنگه کلید فهم ناکارآمدی دولتهای ایرانی را به دست میدهد. سنگه میگوید: «سازمانهایی که نمیآموزند، محکوماند اشتباهات خود را در لباس تازه تکرار کنند.» سازمانها زمانی یادگیرندهاند که بتوانند از تجربه، خطا و حتی شکست خود درس بسازند. دولت پزشکیان هنوز در مرحله شنیدن است، نه یادگیری، و هنوز در پی اقناع است، نه جستوجوی فهم.
مشکل از آنجا آغاز میشود که ذهنیت مدیران ایرانی درگیر نوعی خودبسندگی تاریخی است. مدیر ایرانی غالباً در پی تثبیت موقعیت است، نه تحقق مأموریت. او درک روشنی از چرایی حضور خود در قدرت ندارد و در نتیجه سیاست را به سلسلهای از ملاحظات شخصی و روزمره بدل میکند. وقتی «خودآگاهی مدیریتی» غایب است، هیچ سیاستی پایدار نمیماند. الگوهای ذهنی مدیران دولت چهاردهم هنوز در دهه پنجاه و شصت متوقف مانده است؛ الگوهایی که اقتدار را با کنترل و اصلاح را با انکار اشتباه یکی میپندارند.
جامعه ایران امروز دگرگون شده است؛ مطالبات و زبان اجتماعی دیگر با واژگان بروکراتیک قدیم توان پاسخگویی به خواستههای نسل زد، آلفا و تحولخواهان را ندارد. پزشکیان اگر میخواهد از حافظه تاریخی ملت حذف نشود، باید نخست در ذهن مدیران خود انقلاب کند، نه در چهرهها، و این امر مستلزم بازتعریف دایره قدرت متناسب با نیاز خطیر ایران اکنون است.
دولت به مدیرانی نیاز دارد که قدرت را بسان «وظیفه اخلاقی» بفهمند، نه «حق شخصی». باید از مدیرانی عبور کرد که در تحلیل بحرانها به جای تفکر سیستمی، هنوز از منطق جزیرهای و آزمون و خطای سیاسی پیروی میکنند. فقدان همین نگاه کلنگر باعث شده هر اصلاحی خود به بحرانی تازه بدل شود. تفکر سیستمی جوهر یادگیری است. دولت چهاردهم نمیتواند بحرانها را تکهتکه ببیند؛ اقتصاد، اعتماد، مهاجرت، فرهنگ سیاسی و سرمایه اجتماعی اجزای یک کلاند.
ذهنیت در تاریخ مانده بسیاری از مدیران دولت هنوز در منطق جزیرهای گرفتار است. در این منطق هر وزارتخانه جهان خود را دارد، هر مدیر منافع خود را، و هر تصمیم نتیجهای ناهمخوان با تصمیمهای دیگر؛ چنین دولتی حتی با نیت خیر نیز به نتیجه نمیرسد. مسئله ما «نقض در نیت» نیست بلکه «نقض در فهم ارتباط علی» میان سیاستهاست. در نظریه یادگیری سازمانی، تفکر سیستمی یعنی دیدن پیوندها، نه فقط پدیدهها، و مستلزم شجاعت در پذیرش خطا. دولت باید از «پنهانکاری خطا» به «تحلیل خطا» گذر کند.
آنچه دولتهای ایران را زمینگیر کرده، نه کمبود صداقت، بلکه ناتوانی در تبدیل صداقت به ساختار یادگیرنده است. صداقت، اگر در چارچوب نهادی و یادگیری جمعی قرار نگیرد، به احساس قربانی بودن بدل میشود. پزشکیان برخاسته از تجربهای است که «صداقت» را «فضیلت» میداند، اما صداقت اگر به ساختار یادگیرنده پیوند نخورد، در بهترین حالت به خیرخواهی بیثمر میانجامد. صداقت باید به ظرفیت نهادی برای یادگیری تبدیل شود. «دولت صادق» اما ناهمگن همانقدر ناکارآمد است که «دولت کاذب» اما منسجم.
وفاق کلیدواژه محبوب رئیس دولت است، اما وفاق بدون جهت عملاً به تعلیق سیاست میانجامد. پرسش این است که این وفاق قرار است چه چیزی را تثبیت کند؟ ثبات سیاسی، بازسازی اعتماد، جذب معترضان و ناراضیان، مصالحه با ارکان قدرت یا توسعهای که مردم در آن سهم واقعی داشته باشند؟ بدون پاسخ به این سؤال، وفاق به جای آن که ابزار همبستگی اجتماعی باشد، پوششی برای بی عملی است.
جامعه امروز در آستانه «انباشت نارضایتی» است. مردم دیگر به وعدههای خیرخواهانه دل نمیبندند و تغییر در منش و نگرش میخواهند، نه فقط در ترکیب کابینهها. اگر دولت نتواند میان وفاق سیاسی و یادگیری نهادی پیوند برقرار کند، مشروعیتش فرسوده خواهد شد.
رئیس جمهور باید بپذیرد وفاقی که به یادگیری منجر نشود، نه مقبولیت میآورد و نه اعتماد میسازد.
دولت مسعود میتواند نخستین دولتی باشد که بازنگری در ذهنیت حکمرانی، نقد، یادگیری و اصلاح رویکرد سازمانی را از درون خود آغاز کند؛ بازنگری در ذهنیت یعنی اذعان به این واقعیت که دیگر نمیتوان با منطق انکار و اقتدار عمودی، جامعهای افقی و شبکهای را اداره کرد. جامعه ایران بهسرعت در حال یادگیری است، اما دولت هنوز در مرحله یادآوری است.
نظام حکمرانی زمانی به پایداری میرسد که سیاست به فرآیند یادگیری تبدیل شود. سیاست یعنی بازاندیشی مداوم در تصمیمها، نه تکرار کلیشهها. دولت باید از تجربههای کوچک برای اصلاح بزرگ استفاده کند، نه برعکس. در جامعهای که هر خطا به بحران بدل میشود، شجاعت در پذیرش اشتباه از هر شعار اصلاحطلبانهای ارزشمندتر است. دولت پزشکیان اگر میخواهد از دام روزمرگی رها شود، باید از سیاست «واکنشی» به سیاست «یادگیرنده» گذر کند. سیاست واکنشی اسیر رخداد است؛ سیاست یادگیرنده سازنده افق. تفاوت در همین است که یکی از بحران تغذیه میکند و دیگری از تجربه. بازنگری در ذهنیت مدیریتی در نهایت به بازتعریف قدرت میانجامد. قدرت، نه ابزار سلطه، بلکه امکان خدمت است. این همان گمشده حکمرانی ایرانی است که همواره میان دوگانه اقتدار و مسئولیت سرگردان مانده است.
پزشکیان اگر میخواهد دولتش به نقطه عطفی در سیاست ایران بدل شود، باید قدرت را به معنای مسئولیت بازخوانی کند؛ یعنی از کنترل به توانمندسازی عبور کند. قدرت یادگیرنده، قدرتی است که میپذیرد دانش در بیرون از دولت نیز وجود دارد. جامعه مدنی، رسانهها، نخبگان دانشگاهی و حتی منتقدان میتوانند بخشهایی از حافظه یادگیری دولت باشند. دولتی که از نقد میهراسد، در واقع از یادگیری میگریزد.
در نهایت مهمترین مسئله اکنون ایران، مسئله یادگیری است. هر دولتی که نتواند بیاموزد چگونه بیاموزد، محکوم است تاریخ را تکرار کند. وفاق بدون یادگیری در بهترین حالت به تأخیر بحران میانجامد و در بدترین حالت آن را تشدید میکند. اکنون زمان بازنگری در ذهنیت حکمرانی است، نه در شعارها. دولت مسعود اگر جسارت فهم شرایط جدید را داشته باشد، میتواند از چرخه محافظهکاری خارج شود و برای نخستین بار در تاریخ ایران، گفتوگو را به یادگیری بدل کند و یادگیری را به اصلاح. ایران در آستانه دگرگونی نسلی و ذهنی است. مدیریتی که زبانش با زمانه اش هماهنگ نشود، از جامعه جا میماند.







