هویت در بنبست زمان حال
- شناسه خبر: 18084
- تاریخ و زمان ارسال: 11 آبان 1404 ساعت 11:55
- منتشرکننده: مدیریت

«بشارت نو» در گفتگوی اختصاصی با «ابوذر غلام نژاد» گرایش به باستان گرایی را بررسی می کند:
زهرا زارع/در روزهایی که نام کوروش «بزرگ» بار دیگر بر سر زبانها افتاده و تصاویر تختجمشید در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود، پرسش از «هویت ایرانی» نیز دوباره زنده شده است. گویی جامعه در جستوجوی ریشههای خویش به عقب نگاه میکند تا پاسخی برای اکنون بیابد.
اما آیا این بازگشت، نشانهی بیداری تاریخی است یا نشانهی درماندگی در زمان حال؟ در همین باره با ابوذر غلامنژاد، جامعهشناس و پژوهشگر جامعه شناسی گفتوگویی داشتیم؛ گفتوگویی درباره نسبت میان گذشته، اکنون و آینده در روان جمعی ایرانیان.
آقای غلامنژاد، این روزها نام کوروش و بحث «هویت ایرانی» در فضای عمومی بسیار پررنگ شده. از نگاه جامعهشناختی، این گرایش را چطور میبینید؟
این بازگشت به گذشته را باید فراتر از یک شور فرهنگی دید. در سطحی عاطفی شاید ستایش تاریخ و افتخارات ملی باشد، اما در لایهای عمیقتر، نشانهی درماندگی در اکنون است. وقتی جامعهای نمیتواند آینده را تصور کند، و فاقد خلاقیتی است که وضعیت مناسبی نسبت به امروز را در آینده تجسم کند، گذشته به پناهگاهش بدل میشود. ما در واقع از “اکنون” فرار میکنیم، نه اینکه واقعاً به گذشته برگردیم.
یعنی این باستانگرایی، نشانهی بحران حال است؟
دقیقاً. جامعهای که توان رؤیاپردازی آینده را از دست میدهد، گذشته را جای آن مینشاند. وقتی امید و افق از میان برود، تخیل جمعی به عقب برمیگردد تا در خاطره، قهرمان و شکوهی را بیابد که در واقعیت امروز گم شده. در ظاهر این امر نوعی افتخار است، اما در عمق، نشانهی اضطراب وجودی است. اضطراب از اکنونی بیمعنا.
شما از «هویت» بهعنوان یک فرآیند یاد کردهاید، نه یک چیز ثابت. منظورتان چیست؟
ببینید، هویت، سیال است، چیزی نیست که از پدرانمان به ما رسیده باشد و حالا فقط باید آن را حفظ کنیم. هویت در جهان امروز باید ساخته شود، بازتعریف شود، و هر نسل سهم خود را در بازآفرینی آن دارد. انسان معاصر باید روایت خود را بنویسد. در واقع، هویت نه میراث، بلکه پروژه است، پروژهای زنده که در گفتوگو و تجربه شکل میگیرد.ما در زندگی روزمره همواره در حال ایفای نقش هستیم. خودمان را در آینه نگاه دیگران میبینیم، معنا میدهیم، اصلاح میکنیم. پس هویت یک جوهر ثابت نیست، بلکه چیزیست که در کنشهای اجتماعی مدام تغییر میکند.
پس این بازگشت به گذشته، میتواند تلاشی باشد برای بازسازی معنا در غیاب معنا؟
بله، درست است. در شرایطی که حالِ جمعی ما فرسوده و بیافق شده، گذشته تبدیل به پناهگاه میشود. باستانگرایی در این معنا نوعی «درمان نمادین» است؛ تسکینی موقت برای اضطراب جمعی. جامعهای که از ساختن آینده ناتوان است، گذشته را چون پناهگاه امن میخواهد.

اما برخی معتقدند رجوع به گذشته، نوعی احیای هویت ملی است. چرا شما آن را «فرار» میدانید؟
من گذشته را نفی نمیکنم. مسئله این است که گاهی گذشته به جای منبع الهام، به پناهگاه تبدیل می شود. وقتی کوروش یا داریوش به چهرههای مقدس بدل میشوند، دیگر امکان گفتوگو با تاریخ یا گفتگو در درون تاریخ از میان میرود. گذشته اگر مطلق و مقدس شود، نقد خاموش میشود و هویت از پروژهای زنده به یادمانی موزهای تبدیل میشود. چیزی برای نمایش، نه برای زیستن.
یعنی شما باستانگرایی امروز را بیشتر نمادین میبینید تا تاریخی؟
دقیقاً. در سطح نمادین، ما پدران اسطورهای میسازیم تا خلأ پدران واقعی را جبران کنیم. این امر ریشهای روانی هم دارد. ما درناخودآگاه جمعیمان گرفتار کهنالگوی «پدر» شدهایم؛ پدرِ نظم، اقتدار و نجات. از کوروش تا رضاشاه، در هر دوره به چهرهای پدرانه پناه میبریم، چون از مواجهه با سایهی خود، یعنی ضعف و بیپناهیِ اکنون، میترسیم.
و این همان چیزی است که یونگ از آن به عنوان تسلط یکسویهی کهن الگو یاد میکرد؟
بله، هرچند نمیخواهم آن را صرفاً به زبان روانشناسی محدود کنم. یونگ میگفت جامعه وقتی تنها یک وجه از روان جمعی را بزرگ میکند — مثلاً وجه پدرسالارانه را — دچار بیماری میشود. در آن حالت، نیروی زاینده و شهودی روان، یعنی بخش مادینه، سرکوب میشود. جامعه برای درمان باید به تعادل برسد: هم به ریشههایش آگاه باشد و هم به توانایی زایش و دگردیسی.
پس باستانگرایی، در واقع ترسیست از تغییر؟
ترس از دگردیسی. جامعه از مواجهه با ناشناختهی درون خود میترسد. به جای اینکه به آینده بنگرد و خود را بازآفرینی کند، به گذشته پناه میبرد تا پیوستگیاش را حفظ کند. اما این پیوستگی اگر با آگاهی همراه نباشد، تبدیل به تکرار میشود، نه رشد.
چه باید کرد تا از این چرخهی تکرار خارج شویم؟
نخست باید بپذیریم که هویت، نه در گذشته بلکه در اکنون ساخته میشود. ما باید از گذشته الهام بگیریم، اما در آن نمانیم. باید یاد بگیریم گذشته را بازخوانی کنیم، نه بازسازی. اگر جامعه بتواند گفتوگو میان نسلها را زنده کند، اگر بتواند عدالت و امید را بازتعریف کند، آن وقت گذشته دیگر پناهگاه نیست، بلکه خاک حاصلخیزی میشود برای کاشتن آینده.
یعنی جامعهای که آینده را بتواند تصور کند، دیگر در گذشته پناه نمیگیرد؟
جامعهای که تجسمی ملموس از آینده دارد، نیازی به اثبات خود از راه گذشته ندارد. گذشته را میفهمد، در خود حمل میکند، اما در آن نمیماند. آن را به زبان امروز ترجمه میکند. و این ترجمه، یعنی همان بازآفرینی زندهی هویت.
سخنپایانی
میخواهمتأکید کنم که «روز کوروش» اگر قرار است معنا داشته باشد، نباید فقط یادمانی سنگی از شکوه دیرین باشد، بلکه باید فرصتی برای اندیشیدن به اکنون و آینده باشد چرا که هویت ما در زنده نگه داشتن گذشته نیست، در توانِ ما برای ترجمهی آن به زبان امروز است. جامعهای که آینده را میبیند، گذشته را فقط میفهمد نه آنکه در آن پناه میگیرد





